۱۴۰۲ آذر ۷, سه‌شنبه


 کسی عکسی در توییتر گذاشته بود از دوتالیوان کاغذی توی هم، داخلش چایی که که لایه رویش معلوم بود چای کیسه ای سرد شده است، بالاش نوشته بود در فرودگاه نشسته ام، خیلی از عاطفه و خشم، پر از اشک.
یادم به آخرین خوراکی که در ایران خوردم افتاد. پرواز ساعت دو صبح بود. تا آخرین لحظه خانه مادربزرگش مشغول نهایی کردن محتوای چمدان و جمع کردن آخرین کارها و آخرین دیدارها بودیم و جواب دادن به سوالات بی وقفه مادر و خاله و مادربزرگش. ساعت 7 که از خانه زدیم بیرون به سمت فرودگاه وقت نشده بود شام بخوریم. گرسنه بودیم و وقت نبود. بعد هم فرودگاه و شلوغی و تاخیر پرواز و تغییر ساعت و کار نکردن کارتخوانها. آخرش با کیک و آبمیوه جلوی گرسنگی را گرفتیم. آخر سر که تقریبا همه رفتند و ما مانده بودیم از گیت آخر رد شویم خواهرم ظرف دلمه را داد دستم. گفت امروز درست کردم این هم سهم شما. زیاد بود. و ما نمیتوانستیم تمامش کنیم با همه گرسنگی. دلمه را گذاشته بود توی ظرف پنیر که اخر سر بیندازیمش دور. با خواهرزاده ها نفری یکی خوردیم و گمانم حتی عکس هم گرفتیم در آن لحظه. بعد که ز گیت آخر رد شدیم و منتظر نشستیم تا برای سوار شدن صدایمان بزنند، دیگر از خستگی و گرسنگی نا نداشتیم. ظرف دلمه دستمان بود و یکی یکی میخوردیم. ظرف چای سرد شده اشکی را که دیدم یاد حال اشک آلود آن شبم افتادم و طعم آن دلمه ها، که مغلوم نیست کی دیگر بشود دوباره بچشم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

 در نزدیکترین نقطه به مرز فروپاشی روانی ام.  گمانم قبلا هم بارها در این نقطه ایستاده بودم اما نمی فهمیدم. نمیفهمیدم اینکه حتی فکر کردن به حر...