۱۴۰۲ تیر ۲۲, پنجشنبه

در باب کلمات و ادبیات فارسی، دیگر آن حضور ذهنی که همیشه بابتش به دیگران فخر میفروختم را ندارم. انگلیسی ام هم هنوز حسابی لنگ میزند اگرچه اینجا آدمهای غیر ایرانی که باهاشان مراوده دارم اینقدر مبادی آدابند که هربار حرف از ضعفم در زبان میزنم میگویند خیلی خوب حرف میزنی، اما من که میدانم خیلی خوب یعنی مثل وقتهایی که فارسی حرف میزدم بتوانم به اقتضای موقعیت هزاران مترادف برای هرکلمه در لحظه در ذهن داشته باشم و مناسب ترین را برای موقعیت و جمله انتخاب کنم. 

برای من که بیمار کلمات و ادبیات بودم، از دست دادن این توانایی یعنی تبدیل شدن به بچه ده ساله دبستانی که در تمام جملاتش ساده ترین کلمات و ساده ترین گرامر را به کار میبرد. بعد، وقتی در گروه ترجمه کسی سوالی میپرسد و من آن معانی اصیلی که قبلا به یاد داشتم را دیگر برایش به یاد نمی آورم، تازه می بینم چه بیهوده ادمهایی که سالها دور از ایران بودند و نمی توانستند جملات فارسی روان بنویسند را قضاوت می کردم. هنوز یک سال هم نشده که دورم و اما دارم دچار بی هویتی می شوم. تا دو سال دیگر، احتمالا دیگر نمیتوانم دوتا پاراگراف فارسی بی غلط بنویسم. هی سعی میکنم کتاب بخوانم و هربار در انتخاب کتاب بعدی با خودم در جنگم. فارسی بخوانم که فارسی ام خراب نشود؟ انگلیسی بخوانم که انگلیسی ام روان تر و کم غلطتر شود؟ در مسیر خانه تا دانشگاه پادکست گوش میکنم. و همین جنک دائمی بین پادکست فارسی و انگلیسی هربار که یک پادکست را تمام میکنم در ذهنم جاری است.  

برای خودم دوستانی پیدا کرده ام و دیگر از آن تنهایی بی پایان چندماه اول خبری نیست، اما  هنوز پریم از تنهایی. هنوز دوستی به آن معنا پیدا نکرده ام که از جنگهای درونی ام با خیال راحت باهاش حرف بزنم. راستش را بخواهید، انقدری هم امیدی به پیدا کردن ادمهای نزدیک ندارم. به جیم گفتم گمانم رفیقت افسرده شده. گفت دوست پیدا نکرده هنوز؟ گفتم دوست مثل شما نمیشود اینجا پیدا کرد، و برای اولین بار بعد از مدتها از عمق وجودم با صداقت حرف میزدم. 

اینجا هم مثل اولین وبلاگی که بیست سال پیش ساختم دارد پر میشود از زنجموره. اما گمانم ادم در اوایل مهاجرت حق دارد دنبال چاهی باشد که در آن از غم دوری فریاد بزند پیش از انکه غمباد بگیرد...ه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

 در نزدیکترین نقطه به مرز فروپاشی روانی ام.  گمانم قبلا هم بارها در این نقطه ایستاده بودم اما نمی فهمیدم. نمیفهمیدم اینکه حتی فکر کردن به حر...