در باب کلمات و ادبیات فارسی، دیگر آن حضور ذهنی که همیشه بابتش به دیگران فخر میفروختم را ندارم. انگلیسی ام هم هنوز حسابی لنگ میزند اگرچه اینجا آدمهای غیر ایرانی که باهاشان مراوده دارم اینقدر مبادی آدابند که هربار حرف از ضعفم در زبان میزنم میگویند خیلی خوب حرف میزنی، اما من که میدانم خیلی خوب یعنی مثل وقتهایی که فارسی حرف میزدم بتوانم به اقتضای موقعیت هزاران مترادف برای هرکلمه در لحظه در ذهن داشته باشم و مناسب ترین را برای موقعیت و جمله انتخاب کنم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
در نزدیکترین نقطه به مرز فروپاشی روانی ام. گمانم قبلا هم بارها در این نقطه ایستاده بودم اما نمی فهمیدم. نمیفهمیدم اینکه حتی فکر کردن به حر...
-
در نزدیکترین نقطه به مرز فروپاشی روانی ام. گمانم قبلا هم بارها در این نقطه ایستاده بودم اما نمی فهمیدم. نمیفهمیدم اینکه حتی فکر کردن به حر...
-
امروز برای اولین بار این طرف میز مصاحبه نشسته بودم. نه که خیلی سوال بپرسم و خیلی بخواهم تصمیم گیرنده باشم، اما بالاخره شد که بخواهم انتخاب ک...
-
میترا ده روزی اینجا بود. از بار قبل حدود سه ماه گذشته بود. اول فکر کرده بود شش ماه پیش امده بوده، اما بعد که بلیط گرفت یادش افتاده بود که خی...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر